گاهی اوقات برایمان یک حادثه یا اتفاق مهمی پیش می آید که ما را دچار بحران روحی حاد می کند. ذهنمان درگیر می شود و دیگر حتی شاید نخواهیم یک لحظه هم در دنیا باشیم. اما براستی هیچوقت شده که از خودمان بپرسیم به چه قیمت!؟
واقعا به چه قیمت؟
مثلا در کنکور رتبه دلخواه را کسب نکرده ایم و حالا دچار بحران شده ایم و اعصابمان بهم ریز شده واقعا به چه قیمت؟ به قیمت ناراحتی اعصاب و روح روان و بعد از آن ناراحتی معده و زخم معده و خدای نکرده دردهای دیگر...
وقتی در عشقی شکست می خورید و از طرف مقابلتان چیزهایی می شنوید و اعمالی می بینید که برایتان غیر منتظره است. چرا باید اعصابمان خورد شده و ناراحت شویم؟
عزیزان دل من مگر به قرآن و خدای خود ایمان ندارید؟ مگه خدای مهربان در قرآنش نفرموده است که : و من یتوکل علی الله فهو حسبه که هر کس به من توکل کند همین برای او کافیست! پس چرا وقتی خدا بگونه ای می گوید عزیز دلم تمام بار مشکلاتت را در زندگی به دوشم بگذار تا من آنها را حل کنم، طفره می رویم و دوست نداریم پای خدا را در دایره زندگیمان باز کنیم؟ چرا همیشه منتظر وقوع حادثه بدتر هستیم؟ واقعا به چه قیمت؟
اگر کمی منصفانه فکر کنیم خواهیم دید که خدا در همه حال با ماست و بهترین ها را برایمان می خواهد. و بقول یکی از دوستان که می گفت: درین بشکستگیها صد درستیست!
پس بیائیم از این به بعد به محض ایجاد مشکل در زندگی بجای غر زدن و دست روی دست گذاشتن بعد از خواندن دو رکعت نماز عشق رو به قبله نشسته و به او بگوئیم : افوض امری الی الله ان الله بصیر بالعباد که ای خدای مهربان کارم را به تو واگذار می کنم و از تو کمک می خواهم. و تمام کارهایمان را به او واگذار کرده و به او توکل کنیم. چراکه بعد از مدتی اگر خوب دقت کنیم خواهیم دید که همه کارها بخوبی به پیش خواهد رفت.
آره به همین راحتی!!! باور ندارید؟ پس یک بار در زندگی امتحان کنید!!!